وقتی به حرفم گوش نمی دهند، بشدت از کوره در می روم. دارم دیوانه می شوم. فکر می کنم نمی توانم جلوی خودم را بگيرم.

وقتی فرزندم عصبانی می شود، مرا می زند. از آخرین باری که مرا در یک مهمانی کتک زد، هنوز احساس حقارت می کنم.

فرزندانم و دوستانشان بازی های خشتی باهم میکنند. می دوند، سر و صدا می کنند، وسایل را به سمت هم پرتاب می کنند و همدیگر را می زنند، در نهايت مجبور می شوم بر سرشان فریاد بزنم.

فرزندم دائم میترسد خود یا خواهرش آسيب ببينند، ربوده شوند و یا قربانی موقعیت های خشن شوند.

فرزندم نيمه های شب از خواب پریده و به شدت گریه می کند. او از کابوس های شبانه ای که می بیند به شدت می ترسد.

و فرزندم می ترسد او را ترک کنم.

بعد از فوت مادرم، فرزندم خیلی از مرگ می ترسد و مرتب می خواهد به او اطمينان خاطر بدهم قرار نیست به این زودی ها بميريم.

ترس از چیزهای واقعی فرزندم از صدای جاروبرقی و چرخ گوشت و حتی آب بسیار می ترسد.

فرزندم بعد از دیدن خبری درباره زلزله از تلويزيون بسيار وحشت زده شده است. او مدام نگران است که وقتی می خوابد زلزله بيايد.

فرزندم از هيولا، جن و سایر موجودات ترسناک خیالی می ترسد. برای رفع ترسشا چکار کنم؟